قصهی وحوش
پلنگ پیر در بستر مرگ افتاده بود و داشت آخرین وصیتهایش را به فرزندانش میگفت:
«به کودک هیچ حیوانی کار نداشته باشید. حتّا اگر فرزند دشمنتان باشد...»
***
تیر را در چلهی کمان گذاشت و آن را پرتاب کرد.
کودکی روی دستان پدرش تکانی خورد و جان داد.
«به کودک هیچ حیوانی کار نداشته باشید. حتّا اگر فرزند دشمنتان باشد...»
***
تیر را در چلهی کمان گذاشت و آن را پرتاب کرد.
کودکی روی دستان پدرش تکانی خورد و جان داد.